بنیابنیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

بنیا دختر بی همتای من

اولین باری که گفتی بابا 17/2/1391

    دیشب داغون خسته از سر کار اومدم نمی دونی چقدر بدنم درد میکنه اخه مامان جان من باشگاه هم میرم که شاید لاغر شم بعدش هم با بابای رفتیم مرغ خریدیم که براش غزای که دوست داره بپزم البته خونه بابا رضا بودیم و یه ابگوشت خوشمزه داشتیم بردمت حموم وشروع کردم به کار کردن یه دفعه از ساعت 9 شروع کردی به حرف زدن تا ساعت 12 همش گفتی بابا نمیدونی که چقدر ناز می کفتی بابا دلمون غش می رفت می خواستم برات بمیرم بخدا ...
26 ارديبهشت 1391

7 ماهگیت مبارک

  شما رفتی تو هفت ماهگی دیروز من و بابایی مرخصی گرفتیم رفتیم واکسن 6 ماهگی زدیم نمی دونی خودت که چه گریه ای کردی من و بابا داشتیم می مردیم اون قطره استامینوفن هم بزور می خوردی دیگه گریه می کردی تب کردی منم شب نخوابیدم تا صبح و  عصر با خاله ارزو بردیمت بیرون قربونت برم دخترم عاشق بیرون رفتنی می میرم برات که ذوق می کنی خیلی دوست دارم بنیا عشقمی 7 ماهگیت مبارک ...
16 ارديبهشت 1391

یه روز خوب 8/2/1391

عمو علی رضا از ترکیه اومده بود می خواست شما رو ببینه  من مطمئن بودم که تا برسیم خونه مامان  بزرگ شما دوباره گریه رو شرو ع می کنی و  غریبگی یه جورایی من حرص می خورم تو این 6 ماه 2 هفتگی نشده  یه بار تو به عمه مهتاب مامان بزرگ بخندی یا خوابت میومده یا غریبی کردی ولی امروز عالی بودی کلی می خندیدی کلی شادی کردی بغل همه هم رفتی من کلی خوشحال شدمممممممممممممممممممممممممممم       ...
16 ارديبهشت 1391

اولین روزی که سوار رورواک شدی..................15/1/91

خیلی شیطون شدی خیلی بلا شدی  نه رو زمین می مونی نه بغل می شی همش می خواهی با هات بازی کنن  دیگه ازسرکار که میام همه خستن ماشااله دست به گریتم خوبه الکی  شبهاهم که نمی خوابی خدا رو شکر   با بابایی تصمیم گرفتیم بزاریم تو رورواک بلکه سر گرم شدی چه ذوقی کردی خیلی ذوق کردیم یه عالمه عکس گرفتیم ازت دختر نازممممممممممممممممممممممممممم15/1/90 ...
7 ارديبهشت 1391

عشق من

روزها كه من مي رم سر كار شما با خاله ارزو بابا رضا فقط مشغول بازي هستي و عاشق كامپيوتر لب تاب نمي دوني براي لب تاپ كامپيوتر چه ذوقي مي كني اينم عكست با كامپيوتر خاله ارزوووووووووووووووووووو  ...
3 ارديبهشت 1391
1